*334* تولّد ـ همزاد
در انتهای محاقی دیرپا
یله شدم
بر ختی از نمک
من عطش فوّارهای بودم
که نه تنها خویش
همگنان
آب بر سرش میریختند
و یلدا
که با من زاده شد
ابتدایش در چشمانی یافتم
که اوّلین شعر مرا
زمزمه کرد
"لالا لالا گل پونه!"
در کویر روییدم
با عطشی فوّارهگون
و دستانی که یلدا را میپرورد
به حمایت از من به پا خاست
عشق را اگر دستانی باشد
بلند
دستان تو
و افسانهی توست
و یلدا همیشه
سوگلی قصّههایی بود
که انتهایش را در خواب میدیدم
محمّد مستقیمی – راهی