*364* باران
"به صحرا شدم عشق باریدهبود"
هوا دامنی عطر ارکیده بود
ز شرم تماشا بنفشه شدم
که آن دشت نرگس همه دیده بود
گمانم رسیدم کمی دیر آه!
و آن تازهگل را یکی چیدهبود
گمان نه؛ که یک باور درد تلخ
و چشمان من صحنه را دیدهبود
به گلهای آن دشت شبنم نشست
همه اشکهای تراویدهبود
به چشمان بارانیم دشت عشق
شکوفا نه؛ یکسر پلاسیدهبود
محمّد مستقیمی – راهی