*367* خاطره
شکستهبود نه؛
شاید نشستهبود؛
نبود؟
درخت زرد ز پاییز خسته بود؛
نبود؟
نگاه کرد ببیند که آسمان ابری است؟
دوقطره اشک به چشمش نشستهبود؛
نبود؟
به خنده گفت:
-نیاید به خاطرم دیگر
گمانم این که در باغ بستهبود؛
-نبود.
کشید دست به جیب به زیر لب خندید
کلیدها همه در بند دسته بود؛
نبود.
گلی ز خاطرهاش چید دستی از آن سو
یکی ز دستهکلیدش گسستهبود؛
نبود!
چکاوکی ز سر شاخه، آه! پر زد و رفت
ز بند خاطره امروز رستهبود؛
نبود؟
محمّد مستقیمی – راهی