*368* عشق
عشق این حسّ غریبی است که در من پیداست
خلسه این حال عجیبی است که در من پیداست
من به پادافره نفرین تو امروزم اسیر
دوزخ عشق لهیبی است که در من پیداست
من نمیترسم از آن لولوی پرخشم مهیب
لطف آن یار حبیبی است که در من پیداست
من گذشتم ز بهشتی که خیال است خیال
چهر عصیان زده سیبی است که در من پیداست
ربع قرن است که بر آمدنت منتظرم
انتظار تو نصیبی است که در من پیداست
مانده اغوش من از رفتن تو باز هنوز
بازآغوش صلیبی است که در من پیداست
آمدی مهر به لب خندهزنان مثل قدیم
پاسخ خنده فریبی است که در من پیداست
زین من نیست بر آن گردهی تازی چموش
زیب من رخش نجیبی است که در من پیداست
دوستان دور جوانی است فرازید به عشق
پیری و مرگ نشیبی است که در من پیداست
محمّد مستقیمی – راهی