*459* انتخابات
پرسیدم از استاد که یک خبرهی مجلس
باید که چه اندازه هنر داشته باشد
فرمود نباید ز مکلاّیان باشد
بل باید عمّامه به سر داشته باشد
تا آن که بدانندش از اهل سیاست
باید که یکی کلّهی گر داشته باشد
باید نتراشد ز بن و بیخ محاسن
ریشی به پر شال کمر داشته باشد
در راه به پا داشتن قسط و عدالت
بر خلق به یک چشم نظر داشته باشد
در گیر و کش دهر به هنگام تعامل
بر بیضهگه خویش مقر داشته باشد
هر جا که ببیند زن بیحجب و حجابی
باید که قیامی درخور داشته باشد
باید نه فقط تف کند عقش بنشیند
بر مال حرامی چو گذر داشته باشد
باید که به هر جمعه قیامی و قعودی
از نیمهی شب تا به سحر داشته باشد
خندیدم و گفتم که به تنبان من و توست
آن خبره که این جمله هنر داشته باشد
محمد مستقیمی – راهی
*457* اتحاد سبز
خون ندا، ندای خون شد
اتحاد دل سبز
سبزه شد حاصل سبز
آتش در جنگل سبز
افتاد و رنگ خون شد
خون ندا، ندای خون شد
سنگ ریای عدالت
بشکست پای عدالت
دست خدای عدالت
ز آستین ما برون شد
خون ندا، ندای خون شد
دشمنی با آزادی
منفوری شیطانزادی
عفریتی از بیدادی
ظلمت از حد فزون شد
خون ندا، ندای خون شد
با کفر ملک باقی
با ظلم ملک فانی
با ظلم و کفر و خامی
این دیو ذوفنون شد
خون ندا، ندای خون شد
کاخ پوشالی تو
طبل تو خالی تو
عرش خیالی تو
پوسیده از درون شد
خون ندا، ندای خون شد
خون ندا خروشان
جاری به قلب ایران
سیلی شد در خیابان
کاخ ستم نگون شد
خون ندا، ندای خون شد
محمد مستقیمی – راهی
*464* گلنسا
(در سوگ گلنسا ساغندی از زبان فرزندش هوشمند)
مادر تو که رفتی از برِ ما
غم ریخت غبار بر سرِ ما
از خانه چو پا برون نهادی
از لانه پرید مرغِ شادی
پرگشت فضایِ خانه از درد
صد مرثیه شد ترانه از درد
کوچی همه از جهان گذشتن
بی هیچ امیدِ بازگشتن
بودی تو قرارِ محفلِ ما
گهوارهیِ کودکِ دلِ ما
دلبستگیت برایِ ما بود
دهلیزِ دل تو جایِ ما بود
هم جامِ بلورِ ما تو بودی
هم سنگِ صبورِ ما تو بودی
میریخت به گوشِ ما نوایت
موسیقیِ صادقِ صدایت
صد نغمهیِ پاکِ همنوایی
در گوشهیِ باغِ آشنایی
زد برزنِ عیش طاقِ ماتم
در خانه دوید سایهیِ غم
رفتی و پناهِ دیگرم نیست
میبینم و هیچ باورم نیست
تو مادر ما، گل وفایی
یک گل که به نام گلنسایی
محمد مستقیمی – راهی
*458* همدستان
در سوگ مسعود غلامرضایی
ای چشم! بردی بخت من, فرزندِ مسعودِ مرا
جوشاندهای اشکِ مرا, خوشاندهای رودِ مرا
ای خاکِ تیره! ای حسود! از حسرتِ آغوشها
دزدیدی از آغوشِ من, با کینه, مسعودِ مرا
ای شمعِ جانافشانِ من! ای شعلهیِ پنهانِ من!
آتش زدی بر جانِ من, بنگر کنون دودِ مرا
یک زخمِ کهنه داشتم, بر دل ز داغِ مادرت
کردی ز داغت تازهتر, زخمِ نمکسودِ مرا
مادر ندیدی زین سبب, بردی به دامانش پناه
با رفتنت بردی, پدر! هستِ مرا , بودِ مرا
بهرام را چون جان شدی, مسعود در کیوان شدی
با زهره همدستان شدی, سوزاندهای عودِ مرا
دردی که در جان ریختی, با هستیِ من شد عجین
زین دردِ جانفرسا نخواهی دید بهبودِ مرا
در هشتمین روزِ بهار, خنده زدی در بوستان
هشت روز مانده تا بهار, پژمردی از بادِ خزان
محمد مستقیمی – راهی
*455* سلطنت
بر سنگ مزار سلطنت غلامرضایی با عرض تسلیت به حضور خاندان امینی
پیداست که رشتهها بریدی ای خاک!
از خلق چه نالهها شنیدی ای خاک!
شایسته شدی که پادشاهی بکنی
اکنون که به سلطنت رسیدی ای خاک!
محمد مستقیمی – راهی
*67* فتنهی عالمگیر
درد طاقتسوز دل ناگفته به
غنچهی تنگ دهان نشکفته به
آتش این آه هستیسوز ما
زیر خاکستر بلی بنهفته به
دیدگان را نیست گر الماس اشک
گوهر یکتای غم ناسفته به
راز این سودای هستیسوز ما
در حجاب سینهها بنهفته به
علّت جمعیّت ما تفرقه است
مجمع تفریقیان آشفته به
فتنهی ما یک جهان آشوب بود
فتنه گر عالم نگیرد خفته به
محمّد مستقیمی - راهی
*540* مادر مهربان
بر سنگ مزار دولت
ای خاک ز آب هم روانتر شدهای
با دولت پیر ما جوان تر شدهای
تا مادر مهربان ما را بردی
ای خاک چقدر مهربانتر شده ای
محمد مستقیمی – راهی
*539* دولت بیدار
در سوگ مادر همسر و دختر عمویم دولت سرودم
دریغا دولت بیدار ما رفت
از این جا پر کشید و تا خدا رفت
چو دل در سینه می دانم چرا بود
چو بخت از سر نمی دانم چرا رفت
چنان مهتاب بود و بیصدا بود
چنان خورشید رفت و بیصدا رفت
دل بیگانه بر من سوخت آنگاه
که بشنید از برم آن آشنا رفت
شب من روشنی از مهر او داشت
سیه شد روز تا آن روشنا رفت
در این دنیای وانفسا نگنجید
فرشته بود چون تا کبریا رفت
محمد مستقیمی – راهی
*531* حاج ...
در تمام خاک چوپانان یکی
غیر از این چلغوزک پیناس نیست
اندرین بازی ژوکر جفتکزن است
چون که در دست شما یک آس نیست
فاش خواهم گفت در تنبانتان
بدتر از این کک بتر زین ساس نیست
در دهان گندیدگی چون گندناست
در ترشرویی کم از ریواس نیست
با تمام کوچکی در وسوسه
کمتر از وسواس الخناس نیست
او اگر از ناس میگوید سخن
ناس افغانیست آن این ناس نیست
در شناس جای دشمن جای دوست
هیچ میمون مثل این نسناس نیست
قافیه هرچند میگردد غلط
بدتر از این دلقک رقاص نیست
گرچه مشهورست کناس سده
لیک در جایی که این کناس نیست
لایق دستان او جای قلم
غیر کجبیل و به غیر از داس نیست
آنچه از بامش به رسوایی فتاد
تشت و تشت و تشت هست و تاس نیست
گرچه چون سگ مدعی پاس هست
لاس شاید هست اما پاس نیست
با وجود موسموسش با سگان
هیچ کس باور ندارد لاس نیست
چارپایهی دوربینش بر هواست
گرچه میدانم که او عکاس نیست
قافیه گر بند تنبانی شود
سخت لیفهتر ز عمرو عاص نیست
شد مسلم زین نشانیهای تو
کاین جعلق غیر حاج... نیست
محمد مستقیمی – راهی
*530* گریهی آسمان
بر مزار دختر نوجوان مجید همایونی
من نو گلی در چنگ توفان بهارم
چون صد خزان پژمردگی در سینه دارم
در کودکی رفت از سر من دست بابا
در نوجوانی کرد بیماری شکارم
هرگز نبود و نیست چتری بر سر من
تا آسمان گرید همیشه بر مزارم
محمد مستقیمی – راهی