*428* دستان ناشکیب
هنوز ایستاده
بر جلجتای خویش
با قمقمهای از اشک
در دستانی که فراموش گشتهاند
به جرم ناشکیبایی
در عطش
و هنوز میاید
گوژپشت روان
آن کولی عاشق پیر
از پشت قبیلة کوهستان
لنگان
لنگان
با حسرتی گریان
یادگار دوشیزگی
گاهی که آمد عاشقانه
تا کوی او
پشت اردوی عشق
در عرقریزان آن نیمروز
چشم در راه
و میآمد
او که خود عاشق بود
نه بر این فریبا
که بر آن زیبا
میآمد او
تا عشق بردارد
تا بگذرد از پل عطش
در قحطسال خاک
او
آن یوسف پاک
دستانش را ربود
زلیخای آب
همان کولی عاشق
فریبای قبیلة کوهستان
و فراموشی او
دستان
آن ناشکیبایان را
در غفلت بوسة زلیخا
پیش از تشنگان
او یک قمقمه عشق دارد
به دندان
میتازد
میتازد
میتازد
و عشق چکه میکند
در راه
از این جا
تا جلجتایی که ایستاده
به پرواز
از دیروز
تا همیشه
وسوسة زلیخا
همچنان جاریست
محمد مستقیمی - راهی