*161* دولت جاوید
سرچشمهی زندگی چو میباشد می
در ظلمت جاودانه کی باشد کی
خود دولت جاوید همین است که من
باشم می و نی باشد و وی باشد وی
محمّد مستقیمی - راهی
*160* دوزخ
این بندگی ماست که بر غیر خداست
بر غیر خدا بندگی خلق خطاست
در حشر اگر به ما کرامت نکنند
صد دوزخ از این بتر سزاوار به ماست
محمّد مستقیمی - راهی
*164* دلبر ترسا
یک دم ز خیال تو نمیآسایم
ای دلبر نازک بدن ترسایم!
بیترس آیم شبی به کوی تو خمار
این خشکلبان را به لب تر سایم
محمّد مستقیمی - راهی
*163* سودای تو
گر زهر به جای باده در ساغر ماست
گر درد و غم زمانه همبستر ماست
گر بر سر دارها رود سرهامان
شادیم که سودای تو اندر سر ماست
محمّد مستقیمی - راهی
*165* جدل عشق
تو خوش سخن و خوش لب و خوش سیمایی
هر جا که روی تو عاقبت سی مایی
ما در جدل عشق تو تنها هستیم
در پهنهی ناورد تو چون سی مایی
محمّد مستقیمی - راهی
*167* بانگ اناالحق
آنان که ز عشق و معرفت بر دارند
دست از دل و جان در قدمت بردارند
از هر دمشان بانگ اناالحق خیزد
هرچند که منصورصفت بر دارند
محمّد مستقیمی - راهی
*166* افتاده به خاک
ما لشگر یاران تو را سرداریم
افتاده به خاک قدمت سر داریم
ما با دل گرم عازم کوی توایم
سوغات از این سفر دلی سرد آریم
محمّد مستقیمی - راهی
*168* زیبا صنمان
زیبا صنمان داغ چو تابستانند
از تشنهلبان قرار و تاب استانند
ما جان به طبق نهاده عمریست دراز
مهلت ندهد زمانه تا بستانند
محمّد مستقیمی - راهی
*171* یاسین
با وعدهی جنت نتوانی ای شیخ!
ما را به سبیل خود کشانی ای شیخ!
عیسیصفتانیم و خراباتنشین
یاسین تو به گوش خر چه خوانی ای شیخ!
محمّد مستقیمی - راهی
*170* شترسواری
بیهوده سر موعظه داری ای شیخ!
ما نشئهی جام و تو خماری ای شیخ!
تزویر تو روشن است ما را تا چند
با پشت دوتا شترسواری ای شیخ!
محمّد مستقیمی - راهی
*169* شیخ و شاه و شحنه
گر شاه به زر مرا فریبد غم نیست
گر شحنه به زور ره زند باکم نیست
گر شیخ به تزویر کند گمراهم
ایمان به تو هست پس مرا ماتم نیست
محمّد مستقیمی - راهی
*173* نامهسیاه
یارب به نوای نی مستانم بخش
بر درد دل هزاردستانم بخش
من نامهسیاه و تو کریمی یارب!
بر صدق و صفای میپرستانم بخش
محمّد مستقیمی - راهی
*172* خراباتنشین
ما بادهکشانیم و خراباتنشین
مظلوم زمانهایم در روی زمین
گر وعدهی حق سیادت ماست ولی
تا دور به ما رسد نگون گشته نگین
محمّد مستقیمی - راهی
*175* طبع ناموزون
گفتم دل و چشم من تو دانی چون است
گفتی که یکی خون و یکی جیحون است
در نظم چو قامتت قیامت گفتم
گفتی چه کنم طبع تو ناموزون است
محمّد مستقیمی - راهی
*174* بیصبر و قرار
گفتم چشمت گفت خمارش بنگر
گفتم زلفت گفت چو مارش بنگر
گفتم دل عاشقان رویت گفتا
کمحوصله بیصبر و قرارش بنگر
محمّد مستقیمی - راهی
*178* بادیهی عشق
در بادیهی عشق چو مجنون رفتن
بیگانه شدن ز خویش و بیرون رفتن
تنها ره توفیق همین است همین
از خاک برون آمده در خون رفتن
محمّد مستقیمی - راهی
*177* صیّادان
شیخ و شه و شاب وشحنه در روی زمین
صیّادانند جمله ما را به کمین
یارب! تو به ما گذار شرّ شیطان
ما را برهان ز شرّ هم آن و هم این
محمّد مستقیمی - راهی
*176* جهانی
گفتم صنما نشان کوی تو کجاست
گفتا چو جهانیم سؤال تو خطاست
گفتم ز جهانیان بود نام و نشان
گفتا که مرا نشان جهان نام خداست
محمّد مستقیمی - راهی
*180* خانه خاک
ای آن که اسیر خاک هستی برخیز!
گر زاهد و گر بادهپرستی برخیز
از عرش تو را ز فرش فریاد زنند
در خانه خاک چون نشستی برخیز
محمّد مستقیمی - راهی
*179* قیاس بیربط
باشد حرکت جوهر خلقت به یقین
ثابتقدمی مجوی بر روی زمین
هر چند که این قیاس بیربط خطاست
خلقت که چنان بود خلایق که چنین
محمّد مستقیمی - راهی
*182* از خاک تا افلاک
ما در ره معشوق ز جان درگذریم
جان را چه بهاست از جهان درگذریم
از خاک جدا گشته به افلاک شویم
بیصبر چو تیر از کمان درگذریم
محمّد مستقیمی - راهی
*181* از فرش تا عرش
از قید طبیعت چو برستی خوش باش
گر زاهد و گر بادهپرستی خوش باش
در خاک بماند آن که در خاک بماند
از فرش چو بر عرش نشستی خوش باش
محمّد مستقیمی - راهی
*185* پیرانهسر
آرامش من ز غایت بیخبریست
در لانه نشستنم ز بیبال و پریست
عصیان چو نمیکنم ز تقوایم نیست
عابد شدنم نیز ز پیرانهسریست
محمّد مستقیمی - راهی
*184* گریز از خویش
گر پای بدی ز خویش بگریختمی
گر سر بودی به دار آویختمی
گر دل بودی به پای جان باختمی
گر جان بودی به پای دل ریختمی
محمّد مستقیمی - راهی
*183* حدیث شب
ما شبزدگان حدیث شب میدانیم
بیمارانیم و رنج تب میدانیم
هر چند همیشه زار و گریان بودیم
زیبایی خنده را به لب میدانیم
محمّد مستقیمی - راهی
*187* ای ناخلف
رضوان بفروختیم بر گندم خال
زاهد پی وعده رفت و ما در پی حال
ماییم ز ابناء خلف آدم را
ای ناخلف کجرو کجخواب و خیال!
محمّد مستقیمی - راهی
*186* عقرب
افسانهی زندگی شبی بیش نبود
زاییدهی هذیان تبی بیش نبود
بس خوب شناختم بنیآدم را
در خصلت و فطرت عقربی بیش نبود
محمّد مستقیمی - راهی
*189* گوسالهتراش دهر
تلخی سکوت شور ما را دزدید
یلدای همیشه نور ما را دزدید
گوسالهتراش دهر با حیله و جهل
موسای کلیم طور ما را دزدید
محمّد مستقیمی - راهی
*188* بذر نفاق
زان روز که سرنوشت ما بنوشتی
یارب! به سیاهی و بدی و زشتی
کینخواهی و کینجویی ما نیز ز توست
این بذر نفاق را تو در ما کشتی
محمّد مستقیمی - راهی
*147* مفتی و شیخ
گر باده به مینای فلک نیست مرا
گر سیر به دنیای ملک نیست مرا
گر مفتی و شیخ جاهلم مدانند
شادم که به وحدت تو شک نیست مرا
محمّد مستقیمی - راهی
*192* معلّم
از دولت نام توست آوازهی علم
از رشتهی جان توست شیرازهی علم
در وصف بزرگی تو حیران ماندیم
بهتر که بگوییم به اندازهی علم
محمّد مستقیمی - راهی
*191* باغ هزار گل
خورشید شرف به شام تار آوردیم
در موسم برد ورد بار آوردیم
خواندیم ترانهی رهایی از شوق
در باغ هزار گل هزار آوردیم
محمّد مستقیمی - راهی
*190* پیغمبر صبح
سوسوی تجلّی آمد از اختر صبح
خورشید یقین دمید در باور صبح
با سورهی نور از دل تاریکی
بر چشم زمان نشست پیغمبر صبح
محمّد مستقیمی - راهی
*193* معلّم
روشن ز کلامت ای معلّم دل ماست
با مهر تو آمیخته آب و گل ماست
هر مشکلی از همّت تو آسان شد
جز قدر تو داشتن که این مشکل ماست
محمّد مستقیمی - راهی
*194* پرواز کبوتران
هنگامهی هجرتی اهورایی بود
صد باغ شکوفه در شکوفایی بود
در وسعت آبی بلند ایثار
پرواز کبوتران تماشایی بود
محمّد مستقیمی - راهی
*195* کسوف خشم
کوه از تو صلابتی دگر میگیرد
دریا ز سحاب تو گهر میگیرد
افتد به کسوف خشم اگر مهر رخت
غوغا چو کنند بیشتر میگیرد
محمّد مستقیمی - راهی
*197* همبازی کودکی
او بود که عشق را مجازی نگرفت
غیر از ره پاک سرفرازی نگرفت
همبازی کودکی من از چه سبب
در بازی جان مرا به بازی نگرفت
محمّد مستقیمی - راهی
*197* همبازی کودکی
او بود که عشق را مجازی نگرفت
غیر از ره پاک سرفرازی نگرفت
همبازی کودکی من از چه سبب
در بازی جان مرا به بازی نگرفت
محمّد مستقیمی - راهی
*196* جوی شیر شیرین
هرچند که بیستون غم سنگین است
با خسرو عشق شیوهام تمکین است
جاریست به جوی شیر شیرین خونم
فرهادی بیستون مرا شیرین است
محمّد مستقیمی - راهی
*198* موسم لاله
او زردی چهره را به گلها بخشید
صد فصل بهار سبز بر ما بخشید
در موسم لاله سرخی خون بارید
آبی شد و خورشید به دنیا بخشید
محمّد مستقیمی - راهی
*199* جشن کرکسان
صید هوس بوالهوسانی راهی!
بازیچهی دست ناکسانی راهی!
در عرصهی پیکار چه آهو چه پلنگ
قربانی جشن کرکسانی راهی!
محمّد مستقیمی - راهی
*236* گذشته، حال، آینده
با کدامین "اسم" تو را بنامم؟
و با کدام "صفت" تو را وصف کنم؟
به کدامین "قید"ت به بند کشم
زبانت را هیچ گاه نیاموختم
تنها فصلی که آموختم "زمان" است "زمان"
زمانی که پیوستی با من
زمانی که گسستی از من
زمانی که خواهی ماند در من
گذشته
حال
آینده
محمّد مستقیمی - راهی
*235* نوروز
نوروز!
ای نوترین کهنه!
کهنهترین نو!
درمن برای من
این واژهی اصیل نام تو سالهاست
جز رخت نو نداشته سوغات دیگری
نوروز!
ای خستهی ره بیانتهای سال!
این آخرین تو
سوغاتی مرا
از یاد برده بود
محمّد مستقیمی - راهی
*240* پایان عشق
با تو میگویم
با تو از تابستانی گرم وشیرین
با تو از ایّام داغ و تبدار
با تو از روزگارن دیرین
با تو از اولین دیدار
با من بگو
با من از لحظههای نخستین
با من از کوههای گریزان
با من از برق چشمان گویا
با من از خاطرات پریشان
جنگل سبزهای طراوت
آب آیینهای مناظر
شهرها در ردیفی پیاپی
گلههای همیشه مسافر
شهرک طاقهای سفالین
مقصد مهربانیست ما را
وندر این شهر آغاز و پایان
مشترک میزبانیست ما را
ما در آن روزهای طلایی
فارغ از گیر و دار زمانه
قلبمان هرچه میدید میخواست
عشق در این میان یک بهانه
چشمها هرزه بودند و مشتاق
جسمها ناشیانه هوسناک
رفت بر ما گناه نخستین
جسم ما روح ما هر دو بیباک
یاد داری تو هم آن گنه را
بر تمام دلم نقش بستهاست
بعد از آن گناه نخستین
سدّ سرم از گنه هم شکستهاست
سادهی پاک و معصوم دیروز
عشق ما را همان جاست پایان
هان فراموش کن رفتهها را
چون زن هرزهگرد خیابان
محمّد مستقیمی - راهی
*239* بزم شمعها
امشب من و خیال تو تنها
در بزم شمعها
مهمان طبع خویشیم
سفرهی رنگین دیوانها
گستردهاست
ای پری!
تو از کدامین آسمان میآیی
با بالهای بلندت
و از کدامین وزن و قافیه
به تغزل نشستهای
که از آیههای طبعت عشق میبارد
ای آخرین پیامبر راستین شعر!
مرا ز گوشهی تکبیت آخرین غزلت
به بندگی بخوان
تا اولین مرید تو باشم
ای پیامبر خدای غزل!
و ای ونوس وجاهت!
هر گاه برانیش از درگاه
این کمترین مرید را
مرثیهای به قافیهی مرگ
برایش رقم بزن
امشب من و خیال تو تنها
در بزم شمعها
مهمان طبع خویشیم
رخسارهام ز شرم حضور خیال تو
مثل لبهای تو گلگون است
وای از طبع هراسیدهی من!
که چه ناموزون است
محمّد مستقیمی - راهی
*238* ایّام مرده
غم ایّام مرده باید خورد
غم رنج نبرده باید خورد
حالیا غم مخور که بعد از این
غم غمهای خورده باید خورد
محمّد مستقیمی - راهی
*237* تقویمها
تقویمها میگویند سه روز است
امّا از هفتهها گذشته
از ماهها
از سالها
قرن را نمیدانم
جز چند روزی در خاطرم نیست
دیروز که با نگاهت مرا فریفتی
امروز که تو را فریفتم
فردا که ما را فریفتهاند
محمّد مستقیمی - راهی
*243* پیمان ناشکسته
پیمان ناشکسته پیمان است
در دلهای ما نوری است
نور امید نیست
نور ایمان است
بر لبهای ما سکوتی است
سکوت ندانستن نیست
سکوت رضا نیست
سکوت نگفتن است
و این
آرامشی
قبل از توفان است
محمّد مستقیمی - راهی
*243* پیمان ناشکسته
پیمان ناشکسته پیمان است
در دلهای ما نوری است
نور امید نیست
نور ایمان است
بر لبهای ما سکوتی است
سکوت ندانستن نیست
سکوت رضا نیست
سکوت نگفتن است
و این
آرامشی
قبل از توفان است
محمّد مستقیمی - راهی
*241* تکرار
صحبت از یک سفر ممتد بود
لحظهای بعد از آن
حرف تکراری دوران
که سرآغاز سفر بود
به تکرار رسید
و تو با اشک "خداحافظ" تکراری را
بار دیگر گفتی
و به من دادی دفترچهی عصیان "فروغ"
که مبر از یادم
مدّتی میگذرد
باز دوشینه غزلهای "فروغ"
نقش تکرار کشید
و تو در من تکرار شدی
محمّد مستقیمی - راهی