راهی (آثار راهی چوپانانی)
راهی (آثار راهی چوپانانی)

راهی (آثار راهی چوپانانی)

خارزار

خارزار

روزی که مزرعه به خدا واگذار شد

گابریل کدخدا شد و انباردار شد

مایکل امیر کاشت نه، داشت نه، برداشت شد فقط

دست خسیس ابر خدا آبیار شد

جز آذرخش شوم در انبان نداشت ابر

آتش به اختیار شد، آتش‌بیار شد

بر دشت خیمه زد ملک‌الموت داسدار

داس درود برزگران برکنار شد

گاو‌آهنی که همت سبزش بلند بود

در گوشه زنگ خورد و به نکبت دچار شد

گاوآهن و وجین‌کن و فرغون و داس و بیل

از دست رفت و دست دعا کشتکار شد

آن گاو شخم‌زن که به آخور رسیده بود

فربه شد و عقیم شد و باردار شد

پاییز چهار فصل چنان خیمه زد که باغ

خشکید و هر درخت تنومند دار شد

بذر و نشا نبود، نه کشت و نه آیشی

دیگر نبود مزرعه چون خارزار شد

محمد مستقیمی، راهی

بازگشت به عصر جاهلیت

ملت ز قیامت و امامت برگشت

از دین دروغ و زرق, امت برگشت

با زنده به گور کردن دخترکان

آن سنت عهد جاهلیت برگشت

در زیر سایه‌بان سوگ سایه


«مژده بده، مژده بده، یار پسندید تو را

سایه او گشتی و او برد به خورشید تو را»

تا بدرخشی خوش در عرصه‌ی میدان ادب

پیکره‌پرداز هنر خوب تراشید تو را

چنگ به شور آورد و عود در آتش زد تا

نغمه‌ی خوش ساز کنی برد به ناهید تو را

زهره که خود بود خدای هنر آمد به نوا

اوج و فرودی زیرافگند و پرستید تو را

« یار پسندید تو را مژده بده، مژده بده

سایه او گشتی و او برد به خورشید تو را»

خورشید از برج حسد سایه ربود از سر ما

برد کند یکسر همسایه‌ی «امید» تو را

م راهی

اهل نیستان


ای اهل نیستان! هی! نی را نفروشید

ای دل ای دل، دل‌ای دل‌ای را نفروشید

هم آنچه نگارد نی و هم آنچه نوازد

نه نامه و نه ناله‌ی نی را نفروشید

زاینده‌ی این هر دو هنر خاک سپاهان

هشدار که سرچشمه‌ی جی را نفروشید!

خود را بفروشید به هر حاکم، در ری

این نی را، این حاصل ری را نفروشید

ای هم‌نی‌یَکانم در نیزار جدایی!

هشدار شما هم غزنی را نفروشید!

آتش به نیستان مزنید ای ناپاکان!

هی روسپیانه رگ و پی را نفروشید

صد بار زمستان زده، روییده دوباره

سبزینه‌ی جان برده ز دی را نفروشید

سکر ازلی از شکر نی شده حاصل

این برتر از مستی می را نفروشید

او بوده که نگذاشته از ریشه بخشکید

این بیشه و این ریشه‌ی وی را نفروشید

محمد مستقیمی - راهی

در سوگ حکمت یغمایی

در سوگ حکت یغمایی

فصل کوچ آمد آن لک‌لک رفت

سلخ خشکش زد سنجاقک رفت

کشتخان پژمرد گل‌خانه فسرد

از صفای گلدان میخک رفت

شد سیه‌پوش حبیب از این سوگ

رنگ از بال و پر زاغک رفت

از مگستان حکمت مهر برید

گویی از دشتستان چوبک رفت

گرده‌ای تلخ به نخلستان ریخت

شهد و شیرینی از خارک رفت

نه فقط عشق و صفا رفت از کف

حکمت از خور و بیابانک رفت


*538* رنگ

*538* رنگ

 

دیوارها

اهل سیاست بودند

هی رنگشان کردیم

اهل تجارت شدند.

محمد مستقیمی راهی

*537* صخره

*537* صخره

 

از آن صخره ی داغ و برهنه

پایین که بیایی

دستانت نرمای سبزه ها را می بوسد

و لبهایت خنکای چشمه را

همین جا

زیر همین صخره

محمد مستقیمی راهی

*536* قول بده دیگه جیم نشی

*536* قول بده دیگه جیم نشی

 

از وقتی رفتی از چشام

شبا تو خوابت می‌بینم

رفتی شدی یه خاطره

مثل سرابت می‌بینم

از اون دورا پیدا می‌شی

دل می‌دی و دل می‌بری

وقتی میام بگیرمت

مثل پرنده می‌پری

قول داده بودی بمونی

رفتی تا همبازیم نشی

حالا بیا و قول بده

تو خوابا دیگه جیم نشی

یه تک‌درختی تو کویر

می‌خوام تو سایه‌ت بیشینم

دلم می‌خواد خورشیدِتو

ازلای برگات ببینم

تو پنجه‌های آفتابیت

دلم می‌خواد لونه کنم

سر بذاری تو دومنم

تاموهاتو شونه کنم

باز چشامو هم می ذارم

شایدتو رؤیاهام بیای

تو بیداری نیسی باهام

شاید تو خواب باهام بیای

قول داده بودی بمونی

رفتی تا همبازیم نشی

حالا بیا و قول بده

تو خوابا دیگه جیم نشی

محمد مستقیمی راهی

*535* ستاره‌های باحیا

*535* ستاره‌های باحیا

 

تو آسمون شهر من شب‌ها ستاره بارونه

هر کی بخواد از اون ستاره‌ها بچینه می‌تونه

یکی از اون ستاره‌های روشنش مال منه

یه چشمه که شب تا سحر ففط به دمبال منه

ستاره‌های باحیا روزا تو خونه می‌مونن

تو تاریکی بیرون میان تا عشقشونا ببینن

محمد مستقیمی راهی

*534* همسایه‌ی غم

*534* همسایه‌ی غم

 

سالی که گذشت یار غم بودم

یک سال که زیر بار غم بودم

همسایه من نبودی امّا من

همسایه بیقرار غم بودم

محمد مستقیمی راهی

*533* زمستون

*533* زمستون

 

بهار سرماشه انگار داره می‌لرزه هراسونه

میخواد پیدا بشه امّا نمی‌تونه نمی‌تونه

بهار افسرده، تابستون خفه، پاییز پژمرده

در این جا سال یک فصله زمستونه زمستونه

خزون جارو زده دشت و در و صحرا و جنگل را

اگه سبزی جا مونده از بهاران توی گلدونه

به هر جا هر طرف نرده قرق قانون شب‌گرده

اگه فانوس پیدا نیس توی خونه به زندونه

صدایی جز صدای قارقاری از کلاغی نیس

هوا سرده، خیابون یخ زده، تاریک و لغزونه

عبوری نیس در کوران و جیغ بوف کوری نیس

سگ ولگرد تنها عابر توی خیابونه

سه قطره خون به روی برف در بن‌بست ماسیده

که تنها یادگار داش آکل اون مرد میدونه

صدای تخمه خوردن نیس زیر کرسی یلدا

صدایی گر شنیدی تق تق سرما و دندونه

صداها در سکوت وهم انگیز سحرگاهان

صفیر گوله‌ها از جوخه‌های تیربارونه

من و چشم انتظاری تا همیشه سرنوشت این بود

شبم انگار بی پایانه این شب بی خروس‌خونه

محمد مستقیمی راهی

*532* اتومبیل ضد گلوله

*532* اتومبیل ضد گلوله

 

اکر هم بیاید

در این دیجور

سیاهپوش

با اتومبیل شیشه دودی مشکی

چراغ خاموش

کسی او را نمی بیند

انگار که نیامده است

محمد مستقیمی راهی

*529* انتخابات

*529* انتخابات

 

توی صندوق بیا تخمی بکاریم

دلی از این عزاها در بیاریم

عزیزان انتخابات اینه معنیش

وکیلان را توی صندوق بذاریم

محمد مستقیمی راهی

*528* ایران من

*528* ایران من

 

از صخره ها بالا برو ای یار هم پیمان من

از قله ها تا دشت ها سرتاسر ایران من

محمد مستقیمی راهی

*527* چوپانان

*527* چوپانان

 

پر ستاره در شب‌ها آسمان چوپانان

 روشنی بیاموز از روشنان چوپانان

جای شکر بود آنک آن که خوب می‌دانست

جای خواب اشتر را ساربان چوپانان

عصر و نم نم باران آفتاب رنگ‌افشان

خیمه می‌زد آن رنگین بر کمان چوپانان

از سپیده‌ی هر روز تا غروب سرخ دشت

پاس سبز را می‌داشت دشتبان چوپانان

ظهرهای تابستان آب‌پاشی پنهان

بازی پسرها با دختران چوپانان

سایه‌ی درختان را پا در آب جو بنشین

دل رها کن از غم در سایه‌بان چوپانان

ظهرها که در خوابند زیر بادگیر آرام

خستگان پدرها با مادران چوپانان

وه خوش است خوابیدن پشت بام تابستان

صد ستاره چیدن بر نردبان چوپانان

هان کجاست بازی‌ها، الّه و تی و بالا

خط‌کشو، قایمبو با کودکان چوپانان

روزهای نوروزی بیست و یک، پوکر یا قام

بود بازی پیر و هم جوان چوپانان

سیر آسمان در شب دور از اضطراب و تب

در خیال رفتن تا کهکشان چوپانان

یاد خاطراتی خوش پرسه می‌زنم اینک

کوچه و در و دشت و بوستان چوپانان

پرسه می‌زنم اینک تا مگر بیابم باز

عشق نوجوانی را در میان چوپانان

پرسه می‌زنم اینک تا که بشنوم شاید

داستان عشقم را از زبان چوپانان

تا مگر ببینم باز چهره‌ی نگارم را

در نمای رخسار نوجوان چوپانان

زنده‌ام بر این امید تا شوم دو روزی باز

روزهای نوروزی میهمان چوپانان

غافل از حقیقت من این که نیست دیگر نیست

میزبانی از فرزند در توان چوپانان

آرزوی من این است روزهای پایان را

مانم و بمیرم در خاکدان چوپانان

خوب خوب می‌دانم بر من است بایسته

این که سر بسایم بر آستان چوپانان

در بهار روییدم در بهار بالیدم

اینک اشک می بارم بر خزان چوپانان

خواهش از خدایم این پس تو هم بگو آمین

باد جاودان هم نام هم نشان چوپانان!

این قصیده در یاد زادگاه من یعنی

قلب این عبارت بود «اصفهان چوپانان»

محمد مستقیمی راهی

*526* دار

*526* دار

 

یک‌دل بودم هجرت از این بیشه کنم

در غربت باغ دیگران ریشه کنم

در تاکستان ماندم و بر دار شدم

بر دار شدم که اشک در شیشه کنم

محمد مستقیمی راهی

*525* شیشه‌گری

*525* شیشه‌گری

 

گفتند مرا ز عشق اندیشه کنم

کوه‌کن نشوم گریز از تیشه کنم

در راسته‌ی کوزه‌گران افتادم

قسمت بودم شیشه‌گری پیشه کنم

محمد مستقیمی راهی

*524* تولّد

*524* تولّد

 

گمانه بود ز تاثیر گندم آمده‌ام

که علم گفت که از جدِّ بادُم آمده‌ام

ندای لعنت و تکفیر شد بلند از رُم

چنان که باور من شد که از رُم آمده‌ام

تعصّب پدرم چون مناره‌ای برخاست

به زور گشت یقینم که از قم آمده‌ام

و رفت هستی من در نزاع گم گردد

و یاد من برود با تفاهم آمده‌ام

شبی برای تغزّل دو تن به هم پیجید

و چند شب پس از آن با تبسّم آمده‌ام

محمد مستقیمی راهی

*523* بگم یا نه

*523* بگم یا نه

 

یک قصه کنم با تو افسانه بگم یا نه

افسانه‌ی یک گل با پروانه بگم یا نه

یک تخت و دو تا بالش لب‌های پر از خواهش

آغوش دو تن سرکش افسانه بگم یا نه

دل‌سوزی آتش را از عشق جهنم‌زا

از آتش و سوزش با دیوانه بگم یا نه

از ماحصل هستی از عاشقی و مستی

از عهد الستی با پیمانه بگم یا نه

از غنچه‌ی نورسته خندیدن یک پسته

رقصیدن یک دسته در یانه بگم یا نه

از عشق تو ویرانگر در سینه‌ی غم پرور

گنجینه‌ی پنهان در ویرانه بگم یا نه

از قایق و پاروها از کشتی و جاشوها

از کوچ پرستوها از لانه بگم یا نه

از عقده که می‌گندد از بغض که می‌بندد

از گریه که می‌خندد بر شانه بگم یا نه

از مخمل آن گیسو خوابیده به دوش او

در آینه مو بر مو چون شانه بگم یا نه

ای عاشق بی‌پروا ای غیرتی بی‌جا

زیبایی او را با بیگانه بگم یا نه؟

محمد مستقیمی راهی

*522* خل نشو

*522* خل نشو

 

عقل هی میزنه دیوونه ولش کن

دل میگه خل نشو بپر بغلش کن

محمد مستقیمی راهی

*521* بازی بگیر بگیر

*521* بازی بگیر بگیر

 

دل تو دلم نبود نبود

روزی که پروازی شدم

اون روزی که با جوجه‌ها

تو کوچه همبازی شدم

 

پر که زدم تو آسمون

دلم تو سینه می تپید

تالاپ تولوپ تالاپ تولوپ

هر کی صداشو می‌شنید

 

آسمون پرواز من

تا بی‌نهایت خالی بود

تو دل جوجه کفترا

خوشحالی بود خوشحالی بود

 

سرامون گرم بازی بود

که اومد اون کرکس پیر

همبازی‌هامونو گرفت

با بازی بگیر بگیر

محمد مستقیمی راهی

*520* مرگ

*520* مرگ

 

مرا در وعده‌گاه خویش کاشتی

دو دل کردی میان قهر و آشتی

اگر مرگت بنامم نیست اغراق

که مثل مرگ تنهایم گذاشتی

محمد مستقیمی راهی

*519* بابا

*519* بابا

 

بابای عزیز دوری از ما کردی

با خاک نشسته‌ای که با ما سردی

زود است هنوز این که احساس کنم

با رفتن خود چه بر سرم آوردی

محمد مستقیمی راهی

*518* بهار آمد و رفت

*518* بهار آمد و رفت

 

نصیب من نشد از باغ لب‌های تو آلویی

و ایضاً از ترنجستان اندام تو لیمویی

بهاران بارها آمد بهاران بارها بگذشت

و نفرستادی ای گل بر مشام جان من بویی

چنان مویت شدم باریک در هجران گیسویت

به دست من نیفتاد از شکنج زلف تو مویی

بگو تا عاشقان پاس وفا از من بیاموزند

ندادم دل پس از عشق تو دیگر بر سمن‌رویی

منم در حسرت کندوی لب‌های تو سرگردان

چنان زنبور بیگانه ز کندویی به کندویی

تو را از دست دادم حق من این بود می‌دانم

به راه عشق هرگز کس ندید از من تکاپویی

محمد مستقیمی راهی

*517* گیر

*517* گیر

ماه‌هاست که می‌آید

هرروز

تنها

و می‌نشیند روی من

در این گوشه ی دنج پارک

و مرور می‌کند

آن روز را

که با او آمد

امروز

بیش از آمدنش

گیر دادم آنقدر

به زنجیر موتور سیکلت

تا آن مزاحم

برای رهایی مرکبش

شکست

نیمه خالی مرا...

محمد مستقیمی راهی

*516* اهتزاز

*516* اهتزاز

 

بر تپه‌ی مرزی

در نقطه‌ی صفر

سربازان خفته‌اند

من و همقطاران شهید

در برجک نگهبانی

بیداراباش

پاس می‌دهیم

تا پرواز پشه‌ای

خوابشان را نیاشوبد

پرچم

ایستاده در گرما

تا پگاهان

ما را باد میزند

###

فرسنگ‌ها آنسوتر

در پای‌تخت

در اتاق جنگ

دور از من و همقطاران شهید

سران

بیدارباش

نقشه می‌کشند

تا خوابمان را بیاشوبند

پرچم

ایستاده بر میز

در کوران کولر

تا پگاهان

به خود می‌لرزد

محمد مستقیمی راهی

*515* چتر (10)

*515* چتر (10)

 

گاهی

که با خود چتر داشتم

باران نمی‌بارید

گاهی

که باران می بارید

چتر با خود نداشتم

محمد مستقیمی راهی

*514* چتر (9)

*514* چتر (9)

 

من و او

در  هوای بارانی بود

زیر یک چتر می رفتیم

چترمان که دو تا شد

دیگر باران نبارید

محمد مستقیمی راهی

*513* چتر (8)

*513* چتر (8)

 

باران نبارید

خشکسالی

پوست و استخوانشان کرده بود

در مرز گرسنگی

دست امدادگر سازمان ملل

چتری بالای سرشان گرفت

تا از باران

در امان باشند

محمد مستقیمی راهی

*512* چتر (7)

*512* چتر (7)

 

چتری که به تو هدیه دادم

دو لذّت را از من ربود:

دست دادنت با من

ماندنت در زیر چتر من

محمد مستقیمی راهی

*511* چتر (6)

*511* چتر (6)

 

یادت باشد

به شهر ما که می‌آیی

ای مهربان

چتر با خودت بیار!

این جا همیشه هوا شدید است

یا بارانی

یا آفتابی

محمد مستقیمی راهی

*510* چتر (5)

*510* چتر (5)

 

آفتاب را

دریغ میکند از من

چترت

از سرم بردار

آمده‌ام حمام آفتاب بگیرم

محمد مستقیمی راهی

*509* چتر (4)

*509* چتر (4)

 

آسمان

در عزای رود گریست

چترها

سیاه پوشیدند

محمد مستقیمی راهی

*508* چتر (3)

*508* چتر (3)

 

در بارش تگرگ

نارون پیر

کودک را به زیر چتر خود کشید

از شدت تگرگ

چتر سوراخ سوراخ شد

محمد مستقیمی راهی

*507* چتر (2)

*507* چتر (2)

 

در شمال

آن قدر باران بارید

که تمام چترها

به فروش رفت

در جنوب

آن قدر باران نبارید

که تمام چترها

به فروش رفت

محمد مستقیمی راهی

*506* چتر (1)

*506* چتر (1)

 

بازار چتر

همه جا داغ است

آن جا

از بس باران می بارد

این‌ جا

از بس باران نمی بارد

محمد مستقیمی راهی

*505* باران

*505* باران

 

باران !

عزیزم !

تو که رفتی

زنده‌رود هم به دنبال تو رفت

تو بازگشتی

امّا «او» بازنگشت

نمی خواهمت

برو

با زنده‌رود برگرد !

محمد مستقیمی راهی

*504* ابر

*504* ابر

 

ابر

با چتر سیاهش

بالای سرم

چرت می زد

تندر

هم چترش را پاره کرد

هم چرتش را

محمد مستقیمی راهی

*503* سوار

*503* سوار

 

اتوبوس بعدی

اتوبوس بعدی

اتوبوس بعدی هم بیاید

سوار نمی شوم

تا «او» نیاید

محمد مستقیمی راهی

*502* راسته‌‌بازار

*502* راسته‌‌بازار

 

این جا دلک ارزان جگرک خیلی گران است

این شاخص نرخ است ولی در نوسان است

در دکّه‌ی ما دلبر زیبا به تماشا

آهسته بیا راسته‌ی شیشه‌گران است

محمد مستقیمی راهی

*501* عشق

*501* عشق

 

عشق یعنی آره! یک «او» در «من» است

 یک «من» و یک «او» به یک پیراهن است

 عشق یعنی یک سفر با یک قطار

 هر دو در یک کوپه با یک کوله بار

 عشق یعنی یک سفر روی دو ریل

 صرف یک بشقاب «رفتن» با دو میل

کوپه‌ی مخصوص، مخصوص دو تن

کوپه خالی، تخت «او» در تخت «من»

گاه خفتن، گه نشستن «من» و «او»

گه به گه. پهلو به پهلو، رو به رو

گه توقف ایستگاه بین راه

روز و شب گاهی سپید و گه سیاه

گاه چشم‌انداز دشتی پر شکوه

گاه در وهم تونل در جان کوه

ایستگاه اوّلین در یک نگاه

صد تپش در ایستگاه بین راه

عشق یعنی آره! یک «او» در «من» است

 یک «من» و یک «او» به یک پیراهن است

محمد مستقیمی راهی

*500* حلوا

*500* حلوا

 

نی قسمت من لب تو حالا حالا

دارد بغلم ناله ی یلدا یلدا

بیجاره لب و بغل ندانند مگر

شیرین نشود دهان به حلوا حلوا

محمد مستقیمی راهی

*499* اشغال

*499* اشغال

 

نه غوغا و نه قیل و قال کردی

نشستی اون کنار و حال کردی

مگه تو اسراییلی من فلسطین

عزیزم ذهنمو اشغال کردی

محمد مستقیمی راهی

*498* چل سال

*498* چل سال

 

روزی که رفتی با سردی

و ندیدی که چه کردی

کاش می‌گفتی تا بدونم

بعد چل سال برمی‌گردی

محمد مستقیمی راهی

*495 یا ام...

*495 یا ...

 

تبم از انتظار بالا رفت

یا ... ... بکش پایین

محمد مستقیمی راهی

*497* بغل شیرین

*497* بغل شیرین

 

دلم می‌خواد همین حالا داد بزنم

دلم می‌خواد تو کوچه فریاد بزنم

دلم می‌خواد که شیرینو بغل کنم

دلم می‌خواد تو گوش فرهاد بزنم

###

همین حالا می‌خوام به تو سر بزنم

تا رسیدم به خونه‌تون در بزنم

دلم می‌خواد تو کوچه آواز بخونم

دلم می‌خواد به سیم آخر بزنم

###

دلم می‌خواد کمی با تو گپ بزنم

از خوشی زیر آواز رپ بزنم

اگه کسی بره تو کوک من یهو

خودا به کوچه‌ی علی چپ بزنم

محمد مستقیمی راهی

*496* بوی تو

*496* بوی تو

 

عزیزم ! عشق من ! ایکاش ایکاش

تموم لحظه‌ها بوی تو را داش

عزیزم ! آرزو دارم دوباره

نگاه تو دیگه تنهام نذاره

عزیزم بعد عمری بی‌وفایی

نمی‌ذارم دیگه پیشم نیایی

عزیزم درد دل بسیار داری

«همون وهدر هِم اُسمه سِر وِرآری»

عزیز من دل پر درد داری

می‌خواهی سر روی شونه‌م بذاری

بذار! هر چی دلت می‌خواد سبک شو

هرس کن باغتو امشب تنُک شو

عزیز من دیگه دوری تموم شد

اگرچه عمر اونجوری تموم شد

محمد مستقیمی راهی

*494* چه خوبه!

*494* چه خوبه!

 

چه خوبه وقتی می‌فهمی که یه دل واست تپیده

یکی چش به رات نشسته؛ چشی که خوابتو دیده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که یکی تو خاطراتش

چن ورق واست نوشته؛ چن تا نقاشی کشیده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که تو شب‌های جدایی

یه نفر مثل خودت بوده که تا صب نخوابیده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که هنوز کفترِ عشقت

از لب چینه‌یِ اون باغ قدیمی نپریده

چه خوبه وقتی می‌فهمی عاشقی تنها نبودی

یه نفر تا ته صحرایِ جنون با تو دویده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که تو دنیایِ خیالت

یه نفر بوده که فریادِ تو شعراتو شنیده

چه خوبه وقتی می‌فهمی بعد از این همه جدایی

تو که از اون نبریدی؛ اونم از تو نبریده

چه خوبه وقتی می‌فهمی که فقط تو این زمونه

خبرِ عاشقی‌تونو، خواجه حافظ نشنیده

محمد مستقیمی راهی